میان من و تو لحظه ها پرزخالی سکوت و تنهایی است تو می گریزی زمن و من زغربت و فراغ از تو چه شد که عشق با همه ابهتش به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت میان من و تو کویر در کویر تنید و بیابان در بیابان زایید چه دیده بود دلت در سراب که این چنین هزار آینه در هم شکست و دوید
|