کذب را هنگام فعل مخ زنی آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است راست گر در آن رود پنچر کنی
می شود چون موم در دستت اگر از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد شعرهای خوشگلی از برکنی:
"تن مپوشانید از باد بهار” نقل قول از شخص پیغمبر کنی
"بر سر عشاق گو طوفان ببار” چتری از اغراق را بر سر کنی
"خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر” وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عا شق تعریف هات اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد وصف چشم و ابرو ی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن صحبت از معشوقه ای دیگر کنی
از دروغت خار گل میگردد و می شود تقدیم یک جیگر! کنی
گر پسر هستی بیابی دختری یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ زندگی روی ستونها ی دروغ…
1داماد خَچَل : سن بین 15 تا 19 سال ،خام و نپخته ، سرد وگرم نچشیده، جسارت بسیار ، حماقت فراوان ، زود پشیمون ،زود رنج ، قربانی عواطف زودگذر یا مبادلات خانوادگی ، بچه اش از خودش بزرگتر !
2- داماد مَچَل : سن بین 19تا25سال ، ژیگولی ، دانشجو ، سرباز ، رفیق باز، وابسته به پول بابائی ، بیکار ، آینده دار، توی هر دامی که براش پهن کنن تلپی میفته ، کیس مناسبی برای تور شدن ،کم ظرفیت ، یکی میزنه یکی میخوره !
3- . داماد هَچَل : سن بین 25 تا 29سال ، رسیده ، حاضر آماده ، دارای کار و بار، فارغ التحصیل ،با کارت پایان خدمت ، دارای شکستهای عشقی فراوان، بسیار با تجربه ، دم به هرتله ای نمیده ، عصا قورت داده ، کمی کج و معوج، پراز قرشمه ، به کمتر از زتا جونز و جولی رضایت نمیده !
4- داماد کَچَل: سن بین 30 تا 37 سال ، گرفتار ، ، درگیر، پرکار ،پرخور، همچنان پرشور، نقل ونبات ، گوله نمک ،فوران احساسات ، راضی به رضای خدا، دنبال زنان بیوه کم سن وسال ، مسئولیت پذیر ، درپی رفاه خانواده ، دارای کار وبار و خانه، قسمت هرکی بشه
نویسنده: هستی مورخ: جمعه 89/11/1 در ساعت: 9:57 عصر
میان من و تو لحظه ها پرزخالی سکوت و تنهایی است تو می گریزی زمن و من زغربت و فراغ از تو چه شد که عشق با همه ابهتش به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت میان من و تو کویر در کویر تنید و بیابان در بیابان زایید چه دیده بود دلت در سراب که این چنین هزار آینه در هم شکست و دوید
نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح
کاش می شد برهم از خوابت رستن از تو مرگ است من به دنبال توام تا سحر چشم به راه می مانم نکند مهتاب بخوابد امشب کاش می شد برهم از خوابت خواب تو دره وهم آلود سکوتی است که در آن قلب سردم می پوسد و همه هستی من از بد این حادثه ها من به دنبال توام تا سحر چشم به راه می مانم و سراغت را از تن هر واهه ای از این امشب می گیرم وتو را همچون یک ریشه ی داغ ای که سیراب از این بد درد عطش می جویم آه ناگزیرم که تو را در پس هر شعر بخوانم و بخوانم«درمان!» شعر من بیمار است کاش می شد برهم از خوابت
نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح