می خواهم با تو بمانم می خواهم از تو بگریزم میان این همه دیوار نه راهیدر پیش نه راهی در پس زمین به هم دردی با من تکانی می خورد همه جا باداست و لرزش سکوت را هم یارای هم دردی با من نیست به کجا بگریزم ای یار اییگانه ترین یار جستجوی بی پایانی در اندرونم تورا آن جا هم خواهم یافت تورادر مخفی ترین خلوت درون تورا ای فرشته کوچک انتظار تورا ای فرشته عذابزندگیم با یافتن تو جستجوی دوباره ای آغاز خواهم کرد به درون تو اینراه را برگشتی هست؟
نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح
امروز هم بیگانگی چای و سلام و یک نگاه دستان نامأنوس ما بغض و سکوت و اشک و آه ... افسوس از تنهائی ام شب های تاریک و سیاه یک مرد کنار پنجره در انتظار نور ماه ... بی اعتنا ، بی حوصله مثل نسیم ، در به در غرق ِ فراموشی خود مهمان ندارد پشت ِ در ... گاهی پر از بیهودگی با چشم های خسته تر گاهی به فکر یک پرش ... با حزن بی پایان خود با بغض های پشت ِ هم دستی به شیشه می کشد با آه های دم به دم ... تنها تر از برگ خزان! محو سکوت و غرق غم مبهوت در اوهام خود تکرارهای مثل ِ هم ... ناگه سپیده می زند! خورشید و دستان پگاه امروز هم بیگانگی چای و سلام و یک نگاه
***********************
آه کاش کسی از دلتنگیم می دانست
نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح
در دست های زرد پاییز انگار باران بود و چشمهای من وقتی که چشمم گریه می خواست اما نگاهم دل خوش بود به دیدارت من بی محابا می دویدم از سایه ی شب می پریدم
خط می کشیدم روی دیوار تاریخ و ساعت، روز دیدار یکشنبه ی پاییزی و زرد یاد آور تنهایی و درد
ساعت که می چرخید و می گفت او رفت و دیگر تو را یاد هم نمی کند گفتم که از عشقش دست نکشم دلم هوای دیدارمی کند هر لحظه این گونه دلم قصه را آغاز می کند باز وچشمان می رقصد با سوز این ساز
رحمی ندارد باد پاییز من ، تو ،نگاهی سوی جالیز باران که شست از روی دیوار تاریخ و ساعت، روز دیدار
نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح
از کنار نیمکت خاطره ها میگذرم سکوت می نوازد و درخت شاهد باران عشقم با ترانه باد می خواند دستم گم کرده راهش را بی جهت در جیبم می خزد
پاهایم سنگین اند بار غمی به دوش دارم با هر گامم زیر پاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم و اشک هایم را پشت سر می گذارم
در بدنم جریان دارد حضورش اما با چشمم چیزی جز فاصله نیست با خودم می گویم به کجا می روم آن چه اینجا می جویم چیست؟ در فکر هستم من و او اینجا و ناگهان با هق هقم دیگر نواختنی نیست
هوا سرد است تنها میگریم به یاد شبی که با او خندیدم آه من در کنار او و حضورش عاشقانه زیر باران رقصیدم و عطر نابش را بوییدم خندیدم... از غم چشمهایش رنجیدم... همه را پوستم گواه می دهد...
عاشقانه،بی ترس،بی لرز زیر بوسه های آسمان دست هایم را گرفت محو گرمای وجودش بودم که در دلم عشقی جاویدان را نوشت
جلوی این نیمکت به درخت شاهد چشم می دوزم تنهایم اما امروز... تکرار میکنم بودنش را و از نبودنش این جا تنها می سوزم
باد سردی می وزد دست هایم گم می شوند در جیبم تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم چشم های خیسم را می بندم
نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح